نميدونم چه جوري بايدبنويسم تا لايقش باشه...فقط ميدونم اون كه بايد مي موند رفت.....

روز جمعه از غريب ترين روزهاي عمرم بود....وقتي مريم دوستم زنگ زد و گفت كه به گوشيش زنگ زده و خانومش گفته كه ديگه يوسفي بي يوسفي...

دليجان من ديگه حسن يوسفي رو نداره.......

ديگه صداي گرم كسي كه تونسته بود حرارت عشق به رياضي رو در قلب ما روشن كنه هيچ گوشي رو نوازش نميده...

حالا بايد به كي بگيم فيثاغورس؟؟؟

رفت............بي صدا.........در سكوت.......با نبوغش.........وبا حرارت وجودش......

رفت و  فقط ازش يه قاب خالي توي قلب ما جا موند كه هرگز باهيچ تصوير ديگه اي پر نميشه.......

كمر رياضي و رياضيات شكست با پر كشيدنش توي روز جمعه.............

من حتي نتونستم واسه ي همه ي زحمتاش يه تشكر كوچيك ازش بكنم......نموند تا ببينه كه امروز همه ي سعي ام رو كردم تا زحمتاش جبران بشه......اگه امروزم رو 20 ميگيرم فقط به خاطر اونه.......

واقعا" متاسفم........واسه خودم.....واسه دوستام......واسه بچه هاش......واسه همه.......

خدايا ميدونم كه ميگن هركسي رو دوست داري زودتر برش ميگردوني پيش خودت.......

ولي دليجان من ديگه پدر حساب و ديفرانسيل نداره.......اون هميشه تو قلب ما مي مي مومنه.....

روحش شاد و روانش پر نور..........